( 3321)آتش ابراهیم را نبود زیان |
|
هر که نمرودی است گو میترس از آن |
||
( 3322)نفس نمرود است و عقل و جان خلیل |
|
روح در عین است و نفس اندر دلیل |
||
( 3323)این دلیل راه رهرو را بود |
|
کو بههر دم در بیابان گم شود |
||
( 3324)واصلان را نیست جز چشم و چراغ |
|
از دلیل و راهشان باشد فراغ |
||
( 3325)گر دلیلی گفت آن مرد وصال |
|
گفت بهر فهم اصحاب جدال |
||
( 3326)بهر طفل نو پدر تیتی کند |
|
گرچه عقلش هندسهْ گیتی کند |
||
( 3327)کم نگردد فضل استاد از علو |
|
گر الف چیزی ندارد گوید او |
||
( 3328)از پی تعلیم آن بسته دهن |
|
از زبان خود برون باید شدن |
||
( 3329)در زبان او بباید آمدن |
|
تا بیاموزد ز تو او علم و فن |
||
( 3330)پس همه خلقان چو طفلان ویاند |
|
لازم است این پیر را در وقت پند |
آتش و ابراهیم: چنان که مىدانیم نمرود گفت ابراهیم (ع) را در آتش افکندند، اما آتش بر او گلستان شد. [1]
پرورد در آتش ابراهیم را ایمنى روح سازد بیم را
547 / د /1
نمرودى: کنایه از آن که در آتش نفسِ أمّاره مىسوزد.
نمرود بودن نفس: چنان که در ضمن شرح بابیات اشاره شده است، «نفس» را عارفان به «دوزخ» تشبیه کردهاند، چون نمرود دستور افروختن آتش و سوزاندن ابراهیم (ع) را داد، «نفس» را به «نمرود» همانند فرموده است.
روح: کنایه از عقلى که حقیقت را بىواسطه دریابد.
عین: حقیقت، چنان که هست، در عین بودن، با واقع یکى شدن.
روح در عین است: یعنی به معاینه و دیدار حقیقت رسیده است و برای شناخت حق، دلیل نمیخواهد.
رَهرو: کسی است که واصل نیست و همیشه در خطر گمراهی است،آن که هنوز به کمال نرسیده. که پیوسته نیازمند دستگیرى است.
واصل: آن که به حقیقت رسیده است، آن که حقیقت را دریافته است.
چشم و چراغ: کنایه از مشاهدت یقین و رسیدن بدان.
مرد وصال: مردى که به حقیقت رسیده است، مرشد، راهنما. محتملاً اشاره است بدان چه ابو سعید گفت: «نِعمَ الدَّلِیلُ أنتَ وَ الاشتِغالُ بالدَّلِیل بَعدَ الوُصُولِ مَحالٌ.»[2]
اصحاب جدال: اشاره به دانشوران منطق دارد، آنان که خواهند با دلیل و برهان به حقیقت برسند،کسانی هستند که هنوز به حق نرسیدهاند و «اندر دلیل» ماندهاند.
تىتى: (اسمِ صوت) آوازى که بدان کودکان را پیش خوانند، و گاه براى مرغان سر دهند.
هندسه گیتى کردن: مساحت جهان را تعیین نمودن. کنایه از احاطت و دانش فراوان داشتن.
علو: بلندى (رتبت)، بزرگى قدر.
الف چیزى ندارد: در مکتب خانههاى قدیم چون مىخواستند کودک را با خواندن «الفبا» آشنا کنند و حرفهاى تهجى را بدو بشناسانند، مىگفتند «الف» هیچى ندارد. «ب» یکى به زیر دارد، «ت» دو تا به سر دارد، و همچنین. «الف چیزى نداشتن گفتن»: کنایت از زبان کودکانه گشودن، و با ناقصان هم زبان شدن.
بسته دهن: یعنی کسی که هنوز سخن گفتن نیاموخته است، کودک، و در اینجا کنایه از ناقصانى است که از شیخ کامل تعلیم مىگیرند،
این: اشاره به این مصراع (از زبان خود برون باید شدن و زبان کودک به کار بردن).
پیر: کسی است که همه، نیازمند همت و ارشاد او هستند و او هم باید در سطح فهم همه سخن بگوید.
( 3321) آتش به ابراهیم صدمه نمىزند نمرودیان باید از او بترسند. ( 3322) نمرود عبارت از نفس بوده و عقل و جان خلیل روح در عین واقع جاى گرفته و نفس با دلیل سر و کار دارد. ( 3323) دلیل براى راهرو است که هر دم ممکن است در بیابان گم شود ( 3324) ولى آنهایى که بمقصد رسیده و واصل شدهاند آنها چشم و چراغ دارند روشن مىبینند از دلیل راه بىنیازند ( 3325) اگر یک نفر بمنزل رسیده از دلیل سخن گفت براى فهم اهل جدال گفته است. ( 3326) براى طفل کوچک پدرش تىتى و سخنان بچگانه مىگوید اگر چه خود عقل مردم بوده و عقلش ساختمان دنیا را تشریح کند. ( 3327) فضل و دانش استاد از اینکه از الفبا سخن بگوید کم نخواهد شد. ( 3329) وقتى با طفل سر و کار دارى باید زبان خود را کنار گذاشته بزبان او صحبت کنى. ( 3330) همه مردم مثل اطفال هستند البته باید در موقع لزوم به آنها پند دهد.
مولانا، رهروان را به نفس و کودک تشبیه میکند که اسیر علایق این جهانی و نیازمند به آموزش هستند و استاد را به روح و عقل خداجو و واصل به حق تشبیه میکند و میگوید: نفس آدمی یا کسی که اسیر نفس است، باید از سود و زیان جسمی و مادی بترسد. البته عقل خداجو و روح واصل به حق مانند ابراهیم(ع) از خطر در امان است. «دلیل آوردن» مرشد، بهکار پدر و مادر تشبیه شده است که برای زبان آموختن به کودک، هجاهای کلمات را مکرر میکنند و بر زبان او میگذارند. «عقلش هندسه گیتی کند» یعنی دانش و قوای ذهنی او محیط بر عالم باشد، به تعبیر دیگر، همه چیز را بداند؛ بهطوری که اگر استاد یا مرشدش مطالبی هم بگوید، مقامش پایین نمیآید.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |